کد خبر : 9073
تاریخ انتشار : یکشنبه 1 مارس 2015 - 14:58

سیری در زندگی و شهادت شهید علی عباسقلیزاده

سیری در زندگی و شهادت شهید علی عباسقلیزاده

به گزارش اهروصال؛ سرهنگ پاسدار شهید علی عباسقلیزاده در سازماندهی و آموزش نیروهای بسیجی بخصوص گردانهای عاشورا ، الزهرا و گردان امام حسین (ع) نقش بسزایی داشت، در رزمایش اعضای گردانهای امام حسین (ع) این شهرستان در منطقه عمومی اهر براثر انفجار نارنجک به شهادت رسیده است.           زندگینامه در بیست و دومین

به گزارش اهروصال؛ سرهنگ پاسدار شهید علی عباسقلیزاده در سازماندهی و آموزش نیروهای بسیجی بخصوص گردانهای عاشورا ، الزهرا و گردان امام حسین (ع) نقش بسزایی داشت، در رزمایش اعضای گردانهای امام حسین (ع) این شهرستان در منطقه عمومی اهر براثر انفجار نارنجک به شهادت رسیده است.

 

 

 

 

Aharvesal93121000003

 

زندگینامه
در بیست و دومین روز از مرداد ماه هزار و سیصد و سی و هشت، در محله قدیمی مسجد کبود کوچه فخر جهانی اهر دریک خانواده مذهبی و کم جمعیت پسری چشم به جهان هستی
گشود که علی نامیدند . او کوچکترین فرزند خانواده بود .
در سن شش سالگی وارد دبستان احمد اهری شد با وجود مشکلات فراوان و فقر ونداری آن زمان با تلاش بسیار موفق شد تحصیلات ابتدایی را در همین مدرسه سپری کند و درسال ۷۲ مدرک ابتدایی را اخذ نماید .
روزگار از همان کودکی وی از در نا سازگاری در آمد گویی خواست از همان دوران طعم تلخ خود را به او بچشاند.


در سن دوازده سالگی بود که پدرش عباسقلی دار فانی را وداع گفت. با مرگ پدر، برادر بزرگتر علی و مادرش به تنهایی نتواسته اند خرج ومخارج زندگی را فراهم کنند .او به ناچار برای گذران زندگی با مادر و برادرش همراه می شود. و از ادامه تحصیل باز می ماند اگر مدرسه برای علی جای بود که باید جسم و روحش را با هم پرورش می داد علی ترجیح داد در کنار مادر پرورش یابد تا نه تنها غم و غصه از کنارش پر بکشد بلکه تصمیم گرفت با سن وسال کم اما و دلی بزرگ زنگار غم و تنهایی را از دل مادر را بزداید. زندگی وادارش کرد تا در مقابل همه ناملایمات، دستان کوچکش به گره قالی عادت کند.

 

Aharvesal93121000006

او نزد مادر یاد می گیرد که چگونه باید به قالی نقش بزند و طرح های جدیدی را روی قالی پیاده کند.هفت سال از بهترین لحظات عمر علی با بافتن قالی سپری شد آن زمان که باید با بچه های کوچه و بازار به بازی کودکانه می پرداخت و از دوران کودکی و نوجوانیش لذت می برد به کارهای سخت زندگی عادت کرد و یاد گرفت که چگونه باید در این وادی وانفسا خرج و مخارج زندگی را در بیاورد .موقعی که کودکان مشغول بازی بودند و صدای هیاهویشان کوچه و خیابان را پر می کرد او بی توجه به این صداها با دستان کوچکش نقش می زد چون نه تنها برای تحصیل بلکه برای امور زندگی مجبور به کار کردن بود. او به این امر کاملا واقف گشته بود . علی علاقه خاصی به درس خواندن داشت اما فقر وناداری از یک طرف و تعلق خاطر به خانواده در طرفی دیگر او را بر سر دو راهی قرار داد و بالاخره تصمیم گرفت که روی این احساس و علاقه خط قرمز بکشد او هم تنهایی مادر را درک می کرد و هم بی کسی برادرش را.

 


آن زمان که به کار فرش بافی مشغول بود با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کرد .نستوه و پرتوان در برابر موانع

ایستاد و از کارهای اخلاقی و انسانی شانه خالی نکرد اوج نوجوانی وی مصادف شد با دوران انقلاب که روحیه ای تحسین برانگیز ،شب ها درمسجد محله حاضر می شد واز محضر روحانیون مبارز، درس های فراوانی می آموخت او قبل از اینکه به خدمت مقدس سربازی برود به پخش اعلامیه های حضرت امام می پرداخت با روحانیون مبارز همکاری می کرد وبیشتر این همکاری در قالب پخش اعلامیه های حضرت امام بود ) در شهرهای کوچکی چون اهر با وجود حکومت نظامی پخش اعلامیه کارآسانی نبود ، شناسایی و دستگیری هر لحظه تهدید می کرد (. او نشان داد که مرد میدان است و موانع نمی تواند او را خانه نشین سازد .

 

Aharvesal93121000005
۳۱ به خدمت مقدس سربازی اعزام می شود /۰۲/ در تاریخ ۵۷ و بعداز گذارندن دوره آموزشی به شهرستان بندرعباس اعزام می شود . به مدت یک سال در نیروی دریایی وقت خدمت می کند. ترخیص می شود و به پیش /۰۲/ می کند و در تاریخ ۵۸ خانواده باز می گردد.
این بار علی با دیدن وضع نابسامان خانواده برای اینکه کمک خرجی باشد برای مادر به فرش روی نمی آورد . بلکه مجبور می شود برای کمک به مادر وبرادرش راه طولانی را طی کند .
اودر اوج جوانی برای کسب روزی حلال راهی تهران می شود . تا در کنار فامیل های پدرش به کار نقاشی مشغول می شود . نقاش هنرمند ما به طرح های روی بوم نمی پردازد بلکه به نقاشی ساختمان روی می آورد . گویا سرنوشت نیز می خواست ایشان کارهای بیشتری را در این زندگی تجربه کند.

 

Aharvesal93121000011

 

عروج عارفانه
مصطفی ولی زاده همکار شهید
شهید علی عباسقلیزاده وقتی پیشنهاد تشکیل گردان امام حسین) ع(را پذیرفت .کارهای زیادی برای سازماندهی و به راه
انداختن گردان داشت.


سال ۸۸ تقریبا هفت ماه بود که بعد از سی سال خدمت به دریافت نشان بازنشستگی نائل آمده بود .من در تیپ امام زمان (عج) بودم که مرا درخواست کرد و به محض رسیدن مرا به عنوان فرمانده گروهان یک انتخاب کردند.


 بسیجیان واحد کلبیر، برای آموزش دوره ۴۵ روزه تکمیلی در تاریخ ۸۸/۱۲/۱۰ به محل اردوگاه واقع در سد ستارخان اهر آمده بودند .آخرین روز دوره تکمیلی پرتاب نارنجک بود . چهل و پنج روز طبق زمانبندی و برنامه ریزی وبا نظم و ترتیب خاصی طی شد در این مدت امنیت حاکم بود و هیچ اتفاق یا حادثه ی روی نداد.
قبل ازآنکه به محوطه پرتاب بیاییم سردار توضیحاتی را من باب تاکید بیان کردند. به موقعیت میدان تیر رسیدیم و بسیجیان نیز در موقعیت قرار گرفتند . کنار پرتگاه مانندی قرار گرفتیم .اولی پرتاپ کرد اتفاق خاصی روی نداد . دومین بسیجی برای پرتاب آماده شد .نمی دانم چه اتقاقی روی داد که علی رغم آموزش های فرا گرفته ، نتوانست آنچنان که باید نارنجک را پرتاب کند . خواه از دستپاچگی خواه از تقدیر و سرنوشت ؟ نارنجک را که پرتاپ کرد ، درست جلوی پای سردار افتاد . سردار به سرعت بسیجیان راکنار زد و خودش به طرف نارنجک حرکت کرد . زمین و زمان اسباب عروج را فراهم می کردند فرشتگان تخت تقّرب به محبوب را مهیا ساخته در انتظار بودند خدایا لحظه ملکوتی فرا می رسید
اطرفیان از دل سردار بی خبر اما او پر پرواز گشوده بود لحظه ای که سال ها برای آن سینه سپر کرده ، نزدیکتر می شد خودش یک تنه بطرف مشت آتشین روی زمین افتاده حرکت کرد . اول پایش را دراز کرد که لگد به نارنجک بزند تا از محوطه خارج شود و به کسی آسیب نرسد اما تقدیر رقم خورده ، هوا کمی سرد بود و مختصری باران زمین را خیس کرده بود .پایش لیز خورد وبه نارنجک نخورد .لبخند رضایت خدا مشاهده شد مگر نه اینست که فرموده هر کس که عاشق من باشد منهم عاشق او می شوم . نارنجک روبرویش باز شد برای این که غیر از خودش کسی را در معرض خطر قرار نگیرد . جلوی نارنجک ایستاد .ترکش ها خیلی نزدیک بودبا آنکه ما دراز کشیده بودیم ولی تک و توکی به کنار ما افتاد

اما به کسی اصابت نکرد .وقتی بلند شدم دیدم که سرداربه زمین افتاده ، بلند ش کردم وسرش روی زانویم گذاشتم .دیدم طرف راست بدنش آسیب جدی دیده ،خون ریزی شدیدی داشت .آرام بلند ش کردیم وگذاشتیم داخل ماشین به طرف بیمارستان راه افتادیم. ضربان زمان به وجد آمده بود پایکوبی قطرات اشک دوستان دیدنی بود عاشق به معشوق ازلی
پیوست قهرمان ما آرام گرفت . سردار شجاع ما به بیمارستان نرسید . زمانیکه دیدم بد جوری خونریزی دارد. زیپ کاپشنش را باز کردم، دیدم یک ترکش درست اصابت کرده به شاهرگش . تیر ترکشی که بر گلوی شیر مرد ارسبارانی نشست نشانی از دلیری سرداری حرف می زد که عمری را برای دفاع از آرمان هایش سپری کرده بود .خودرو خدمت
آخرین جایی بود که سردار در آن نفس کشید و روی زانوهای من ، برای ابد چشمهایش را بست و به سوی افلاک بال گشود

از دیدگاه بنده شهید عباسقلی زاده همانند شهدایی چون شهید علی صیاد شیرازی بود که جان خود را فدای آرمان هایش کرد .و فرصت شهادت را از دست نداد.من از اینکه نتوانسته بودم وی را به بیمارستان برسانم خیلی ناراحت بودم ولی در بیمارستان به ما گفتند که در آن لحظه حتی اگر اتاق عمل مهیا بود برایش نمی شد کاری انجام داد.

 

 

Aharvesal93121000008

 

شهیدی که حاجی شد
از زبان همسر شهید
تلفن خونه زنگ زد گوشی را برادشتم.سلام خواهر !می خواهی نامت را برای حج عمره بنویسم .بی آنکه فکر کنم ناخودآگاه گفتم بلی .بعد از گذشت یک سال از ثبت نام برای کاری به بنیاد شهید رفته بود .حاج آقا پرسید :حاج خانم نمی خوای به مکه برید ؟ تا حالا ثبت نام کردید؟گفتم :ثبت نام کردم می خواهم به نیابت از همسرم بروم .از من خواست مدارک ثبت نام ببرم تا کار های مربوط به اعزام را انجام دهند زمان موعود فرا رسید و عازم سرزمین وحی شدیم جایی که یک عمر من و علی آرزوی دیدارش را داشتیم .در این اعزام من با میر صفر موسوی و همسر ش همسفر شدیم . از خاطره های طواف و احرام که بگذریم به غربت بقیع و مظلومیت زهرا )س( می رسیدم از سراسر خاطرات کعبه فقط بگویم که آدمی حالی پیدا می کند که در هیچ کجای دنیای یافتنی نیست سیل مشتاقان و دلباختگان حضرت دوست از همه جای دنیا در آنجا گرد می آیند با آنکه در اعمال همراه و هم کلام هستند .اما برای در دل کردن هر کسی کلام خاص خودش را پیدا می کند . من نیت نیابت کرده بودم و از مسئول کاروان آنچه که لازم بود ه را فرا گرفته بودم . بعد از اتمام
همه اعمال حج عمره وقتی به هتل برگشتیم موقع خواب با صدای بلند گفتم : علی زیارتت قبول باشد . در عالم رویا وقتی به خوابم آمد دیدم خیلی خوشحال است در ۲۱ سال زندگی مشترک این اندازه خوشحالش ندیده بودم با صدای بلند می خندید درهمان عالم خواب به وی گفتم : علی با آنکه من از زیارت می آئیم ولی تو برای من یک قربانی همنخریدی گفت : به هادی سپردم دو روز دیگر قربانی تو را می آورند .ازخواب بلند شدم با خود گفتم : که علی برای من هدیه ی می فرستد .بعد خوابم را برای حاج خانم )همسر سید (تعریف کردم و به ایشان نیز گفتم که به خدا علی برای من هدیه ی دارد . در اتاق نشسته بودیم که از همسفران یکی آمد و گفت که دوباره فرصت زیارت به ما دادند خوشحال و شادمان شدیم و برای اطمینان به پیش کارواندار رفتیم و ایشان موضوع را تایید کرد .سید گفت : توبا این حال مریض ات نمی توانی دوباره احرام ببندی برات سخت است بامسئول کاروان صحبت کردم و از ایشان خواسیتم یک نفر را پیدا کنند به نیابت ازمن به زیارت برود من به ایشان گفتم که حداقل یک نفر از عرب ها را به نیابت بگیر ید ولی ایشان قبول نکردند گفت : نگران نباشید شما حتما هدیه تان را می گیرید به اتاقتان برگردید و منتظر باشید .تازه نشسته بودیم که صدای تلفن اتاق هتل در گوشم طنین انداز شد .لطفا بیاید پایین .رفتیم پایین ! دیدم معاون کارواندار لباس احرام بر تن کرده و آماده ایستاده که به نیابت ازطرف من به طواف برود .بعداز رضایت کامل ازطرف ما راهی زیارت شد و به من گفت : خواهرم خیالت راحت باشد من همه اعمال را بی کم و کاست انجام می دهم . بعد از اینکه از زیارت برگشت مرا صدا زد و گفت : همه اعمال حج عمره را بدون کم و کاست انجام دادم شهید تو را حتی لحظه ی فراموش نکردم در همه اعمال حضور کسی را احساس کردم که گام به گام با من همراه است .

 

Aharvesal93121000002

 

 

گلایه فرزند دوم سردار شهید علی عباس قلیزاده از مسئولین اهر:

اگر شهید قلیزاده درتهران یا شهری دیگری بود چنان شخصیتی از وی می ساختند که حد نداشت

متأسفانه بعد از گذشته ۵ سال از تاریخ شهادت ایشان هنوز سازمان‌های ذی‌ربط اهر در این حوزه به معرفی این شهید نپرداختند که جای گله‌گذاری دارد.

بنیاد شهید به طور مکرر تمثال شهدا را به مناسبت های مختلف در سطح شهر نصب می کند اما متاسفانه حتی یکبار از تمثال پدر شهیدم در سطح شهر اهر استفاده نشده است.

 وی ادامه داد: در مواردی نام مقدس شهدا بر کوچه و خیابان های شهر نقش بسته اما حتی یک کوچه بن بست کوچک به نام شهید ما نامگذاری نشده و این در حالی است که در اوایل قرار بود یادواره ای جهت زنده نگه داشتن یاد خاطره ان شهید برگزار شوداینها در حالی بود   که محل شهادت وی به محل اموزشی و پادگان شهید علی عباس قلیزاده تغییر یابد که تابحال هیچ کاری انجام نشده

بهتر است یادمان نرود که شهدا اگر جاودانه شده اند به خاطر این است که آنها خالصانه با خداوند معامله کرده اند و این رمز ماندگاری آنان تا ابد است و این که نام آن ها را از جایی حذف کنیم در واقع خودمان را محروم کرده ایم از کسانی که بوی خدا می دهند

نکته ی مد نظر، در اسامی این کوچه ها ، نامگذاری به اسم افرادی مشهور و معروف از جمله شهیدان بوده است که در آینده و سرنوشت کشورشان نقش مهمی داشته اند ، این نکته تا آن جا حائز اهمیت است که در یکی از موارد دستورالعمل شورای عالی انقلاب فرهنگی و هیئت وزیران در این زمینه که به وزارت کشور ابلاغ شده ، آمده است که اگر چنان چه پدر و مادر شهید در یک کوچه سکونت داشته باشند یا کوچه ای محل سکونت شهیدی بوده است ، نام گذاری کوچه به نام آن شهید در اولویت قرار دارد شهیدانی که فرزندان و بزرگ شده ی همین کوچه و محله ها بوده اند و زمانی که از سوی دشمن به خاک وطن شان تجاوز شد برای دفاع از سرزمین خود جان دادند.

این در حالی است که مسئولین محترم باید با توجه به اوضاع جامعۀ امروز ما و مخصوصا اوضاع فرهنگی و اجتماعی شهرستان در این چند وقت اخیر برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت بیشتر از گذشته تلاش کنند تا بتوانند مردم و به ویژه نسل جوان را که در خطر الگو پذیری غیر اسلامی قرار دارد ، با الگوهای مناسب اسلامی آشنا کنند. 

و ما امیدواریم شهردار و اعضاء شورای اسلامی و سایر مسئولین شهرستان اهر برای گرامی داشت همیشگی نام و یاد شهید و احترام به خانوادۀ عزیز آن و همچنین برای زنده کردن فرهنگ ایثار و شهادت، با اقدامی انقلابی نام و یاد شهید را  به خیابان ها و کوچه های شهر نام گذاری کنند.

 

Aharvesal93121000007

 

Aharvesal93121000001

 

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 14 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱۴
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
اصغرسیادت دوشنبه , 2 مارس 2015 - 3:26

روحش شاد ویادش پررهرو باد.شهدا امام زادگان عشقند

مرتضی عبادی دوشنبه , 2 مارس 2015 - 9:50

شهدا امامزادگان عشق هستند.روح پاک سردار شهید عباسقلیزاده شاد باد. فرمانده دریادل و پاک .یک سردار دوست داشتنی . دوستت داریم و همیشه بیادت خواهیم ماند.

رسول دوشنبه , 2 مارس 2015 - 11:28

هنوز باورش سخت است غریبانه ودر زادگاهش شهید شد شهیدی که در میان دوستا غریب بود آن روز تمام اهر میگریست اگر امروز هم بود از اولین شهدای مدافع حرم بود مادر ها چه شیر بچه هایی بزرگ کرده بودند وخواهند کرد فرمانده راهت ادامه دارد

رسول گروسی دوشنبه , 2 مارس 2015 - 11:47

با سلام نام سردار در قلب ما ودر میدان مرکزی قلبمان نقش بسته سردار نیازی به کوچه بن بست ندارد

یک اهری دوشنبه , 2 مارس 2015 - 16:17

عزت و احترام شهداء نزد پروردگار است و بس!

مرتضی شهبازیان سه‌شنبه , 3 مارس 2015 - 3:45

دلم تنــگ شهیـدان اسـت امشب که همرنگ شهیدان است امشب

من از خـون شهیـــدان شـرم دارم که خلقی را به خود سرگـرم دارم

زمن پـرسیــد فــرزنـد شهیـــــــدی کــه بــابــای شهیــدم را نـدیــدی

به من می گفت مادر او جوان بود دلیــر و جنگجـــوی و پـرتـوان بـــود

نمیدانم چه سودای به سر داشت به دوشش کوله باری از سفر داشت

قــدم در کـوچـه بـاغ عشق می زد به جان خویش داغ عشق می زد

چه عشقی؟عشق مولایش خمینی کـــه بـوسـد تـربـت سبــز حسینی

بــه امیـدی کـه از آن گِـل کــام گیرد بگـریـــد تــا دلـش آرام گیــــــــــــرد
روح شهید بزرگوار که نمونه و اسوه اخلاق و الگوی ما بود شاد .. آرام بودو متین گویا سر و سری با معبود خویش داشت! زیباسیرتی بود که دیدن آن برای هرکس میسر نبود! عاشق بودو و به معشوق اش پیوست … کاش ما را نیز در محضرخدای لایزال شفیع باشد کاش… اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

گمنام چهارشنبه , 25 مارس 2015 - 15:36

سردار نور بود

حسن اسمعیل زاده سه‌شنبه , 31 مارس 2015 - 15:01

سردار بزرگوار شهید علی عباسقلی زاده انسان مخلص و صادق و دلسوزی بودند. بنده به عنوان بسیجی سالهای زیادی رادر انجام برنامه های متنوع بسیج در خدمت ایشان بوده ام ، و در طی این مدت جز صداقت ، پشتکار و فعالیت و تلاش برای رسیدن به آرمان های امام راحل(ره) و شهیدان چیزی از ایشان ندیدم. به نظر من ایشان باید به عنوان شهید شاخص سال جهت الگو برای بسیجیان ناحیه اهر و منطقه ارسباران، سپاه عاشورا و نیروی مقاومت بسیج معرفی گردند.
من برای اهل رسانه و مطبوعات یک پیشنهاد دارم و آن اینست که مسئولین شهر به ویژه قسمت فر هنگی و اجتماعی بسج ناحیه اهر ونمایندگی ولی فقیه در بسیج ناحیه اهر نسبت به جمع آوری زندگینامه و خاطرات شهدای منطقه و رزمندگان عزیزی که در قید حیات هستند اقدام موثری به عمل آورند.
نباید دست روی دست گذاشت تا با گذشت زمان این یادگاران جبهه و جنگ و شهادت از این دنیای فانی رخت بر بندند و خاطرات ارزشمند و گران بهای شهیدان و رزمندگان وهمرزمان این ها که در سینه ی پراز عشق و رمزو راز نهفته شده است ، از دست ما برود و در سینه ی خاک مدفون شود.

ناصر افضلی جمعه , 10 آوریل 2015 - 13:49

خدا رحمتش کند او زمینی نبود پر کشید و رفت …

مرتضی فصیحی دانشگاه آزاد شنبه , 9 می 2015 - 13:53

سلام یادش بخیر اون روز تو اردوگاه شهید باکری شهرستان مانور داشتیم ما گردان عاشورا بودیم و شهید عباسقلیزاده فرمانده گردان امام حسین با بچه هایی بسیجی گردان امام حسین رفتن برای مانور صحرایی که خبر شهادتش برامون اومد روحش شاد و یادش گرامی و پر رهرو باد

اهری پنج‌شنبه , 28 می 2015 - 10:54

ببخشید آقا مرتضی کدوم مانور کدوم گردان عاشورا من هرچی فکر کردم به فکرم نرسید ایشون تو آموزش بسیجیان کلیبر شهید شدند اون موقع هم هیچ مانوری وجود نداشت دروغ به این بزرگی نوبره والا تو هم شدی بیسیمچی آقا مهدی باکری

حسن بالاگر یکشنبه , 28 ژوئن 2015 - 13:59

خداوند روح بشهید بزرگوار که یکد انسان وارسته ،بزرگوار که همیشه خوش برخورد وشکسته نفس بودند با اولیاء محشور فرمایند .یادش گرامی وراهش پررهرو باد

مرتضی فصیحی دانشگاه آزاد سه‌شنبه , 30 ژوئن 2015 - 17:48

سلام اهری عزیز دروغ برای چی اگه قراره به خاطر ،خاطره ای که من نوشتم بهم درجه بدن مطمئن باش درجه رو تقدیمت میکنم ،اردوگاه شهید باکری بالاتر از آتشنشانی ما باهم بودیم وشهید عباسقلیزاده و گروهانشم از اونجا راهی شدن وبه درجه والای شهادت نائل گردیدن پس علتی واسه دروغ سرهم کرن وجود نداره یاعلی

هادی دوشنبه , 6 جولای 2015 - 0:37

با سلام خدمت همشهریان عزیز و بزرگوار تعدای از دوستان د رمورد شهادت سردار بزرگ نظراتی نوشتن که خدمت این عزیزان عرض کنم این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۲/۱۰/۸۸ در محل سد ستارخان شهر اهر در حین اموزش نیروهای گردان امام حسین ع با فداکار و از جان گذشتگی به درجه رفیع شهادت نائل امد

نظرات بسته شده است.